نفیسه زمانی | شهرآرانیوز - یزدگرد، پادشاه ایران، را پسری بود بهرامنام که در شکارگری شهره بود. بهرام یا در میدان چوگان هنرنمایی میکرد یا به نخجیرگاه شکارگری مینمود. بهرام را کنیزی چنگنواز بود.
کجا نام آن رومی آزاده بود
که رنگ رخانش به میداده بود
روزی بهرام عزم شکار کرد. آزاده نیز با او همراه شد. شتران را بیاوردند تا آن ۲ سوار شوند. راهی نخجیرگاه شدند و آزاده دستانش را بر چنگ میزد و سازی خوش برای شهزاده مینواخت. در راه، ۲ آهو را دیدند. بهرام که در شکارگری دستی توانمند داشت، رو به آزاده گفت: کدام آهو را خواهی که برایت شکار کنم؟
بدو گفت آزاده کای شیرمرد
به آهو نجویند مردان نبرد
تو اگر توانی، آن آهوی ماده جوان را نر گردان تا همچون آهوی نر پیر شود. بهرام تیری دوپیکان درآورد و آهوی گریزان را چنان زد که شاخ از سر آهوی پیر برداشت. آزاده، چون این صحنه دید، در شگفت ماند. آن تیر همچون شاخی شد که مادهآهو را همچون آهوان نر نشان میداد. خون از سر آهو جاری شد. تیری دیگر را چنان هدف رفت که گوش و سر آهوی نر را به پایش دوخت. آزاده، چون آهوان را در خون نشسته دید، دلش تیره گشت از شهزاده و رو به بهرام گفت: این خوی مردانگی نیست. بهرام از سخن آزاده خشمگین شد.
چنین گفت کای بیخرد چنگزن
چه بایست جستن به من بر شکن؟
بهرام دست آزاده را کشید و او را بر زمین انداخت و شتر را نیز هدایت کرد تا زیر پایش اورا لگدمال کند. آزاده زیر پای شتر جان داد و از آن پس بهرام هیچ کنیزی را با خود در شکار همراه نکرد.